شماره ٢٣٢: جنون ذره ام در ساز وحشت سخت تلاشم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
جنون ذره ام در ساز وحشت سخت تلاشم
بخورشيدم بپوشى تا بعريانى کى فاشم
گوارا کرده ام بر خويش طوفان حوادث را
بچندين موج چون اجزاى آب از هم نميپاشم
نشستى تا کند پيدا غبار نقش موهومى
حيا نم ميکشد از انتظار کلک نقاشم
سر بى سجده باشد چند مغز و رفلک تازى
چو آتش پيش پا ديدن به پستى افگند کشم
طرف با آفتاب محشرم از دست آگاهى
تو اى غفلت رسان تا سايه مژگان خفاشم
روم چون شمع گيرم گوشه دامان خاموشى
ز تيغ ايمن نيم هر چند با رنگشت پرخاشم
ادب با شوخى طبع فضولم برنمى آيد
برويم پرده مگشا تا همان بيرون در باشم
بساط کبريا پايان خار و خس که ميخواهد
بنگ ناکسى زان در برون رفته است فراشم
چو اشک مضطرب تا کى نشيند نقش من يا رب
عنان لغزش پا ميکشد عمريست نقاشم
بمرگ از زندگى بيش است ياس بينواى من
کفن کو تا نبايد آب گشت از شرم نباشم
چو شمع از امتحان سيرم درين دعوتسرا (بيدل)
بآن گرمى که بايد سوخت خامان پخته اند آشم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید