شماره ٢٢٥: چشم واکردم بچندين رنگ و بو ساغر زدم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
چشم واکردم بچندين رنگ و بو ساغر زدم
از مژه طرف نقاب هر دو عالم بر زدم
ساز پروازى دگر زين دامگاهم رو نداد
چون نفس از دست برهم سوده بال پر زدم
فرصت هستى ورق گرداندنى ديگر نداشت
اينقدرها بسکه مژگانى بيکديگر زدم
حاصل دل نيست جز دست از جهان برداشتن
انتخابى بود نوميدى کزين دفتر زدم
خودگدازيها نسيم مژده ديدار بود
سوختم چندانکه بر آئينه خاکستر زدم
داد پيرى وحشت از کلفت سراى هستيم
قامت از بار هوس تا حلقه شد بر در زدم
تا قناعت شد کفيل نشه آسودگى
جمع گرديد آبرو چندانکه من ساغر زدم
شبنم من ماند خلوت پرور طبع هوا
از خجالت نقش آبى داشتم کمتر زدم
معرفت از فکر کار نيستى افتادنست
سير جيب ذره کردم آفتابى سرزدم
گردم از اوج کلاه بى نشانى هم گذشت
يک شکست رنگ گر چون صبح دامن بر زدم
قابل درد تو گشتن داشت صد دريا گداز
آب گرديدم زشرم و فال چشم تر زدم
(بيدل) از افسردگان حيرتم تدبير چيست
گر همه دريا کشيدم ساغر کوثر زدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید