شماره ٢٢٤: چشمش افگنده طرح بيدادم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
چشمش افگنده طرح بيدادم
سرمه کوتا رسد بفريادم
سرو تهمت قفس چه چاره کند
پا بگل کرده اند آزادم
شبنم انفعال خاصيتيم
همه آبست و خاک بنيادم
از فسون نفس مگوى و مپرس
خاک ناگشته ميبرد بادم
درد عشق امتحان راحت داشت
همچو آتش به بستر افتادم
دلش آزاديم نمى خواهد
قفس است آرزوى صيادم
او دلم داد تا بخود نگرم
من هم آينه در کفش دارم
خاليم از خود و پر از يادش
شيشه مجلس پرى زادم
بيدماغانه نشکند چکند
شيشه ميخواست دل فرستادم
نفسى هست جانکنى مفت است
تيشه دارم هنوز فرهادم
نظم و نثرى که ميکنم تحرير
به که در زندگى کند شادم
ورنه حيفست نقشم از پس مرگ
گل زند بر مزار بهزادم
اين زمان هر چه دارم از من و نيست
داشتم آنچه رفت از يادم
نيستى هم بداد من نرسيد
مرگ مرد آن زمان که من زادم
ياس من امتحان نمى خواهد
(بيدلم) عبرت خدادادم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید