شماره ٢١٧: تو ميرفتى و من ساز قيامت باز ميکردم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
تو ميرفتى و من ساز قيامت باز ميکردم
شکست رنگ تا پر ميفشاند آواز ميکردم
اگر ناموس الفتها نميشد مانع جرأت
چو شوخى آشيان در ديده غماز ميکردم
حيا رعنائى طاوس از وضعم نميخواهد
وگرنه با دو عام رنگ يک پرواز ميکردم
خجل چون صبح از خاکستر بيحاصل خويشم
نشد آينه ئى را يک نفس پرداز ميکردم
عصاى مشت خاک من نشد جولان آهوئى
که همچون سرمه در چشم دو عالم ناز ميکردم
درين محفل نمى يابد سپند بينواى من
گريبانى که چاک از شعله آواز ميکردم
وفا منع تميز شادى و غم ميکند ورنه
نواها انتخاب از طالع ناساز ميکردم
عنان ناله مى بودى اگر در ضبط تمکينم
چو خاموش وطن در پرده هاى راز ميکردم
بخامى سوخت چون برقم خيال زندگى پختن
باين نوميدى انجامى دگر آغاز ميکردم
گر از دستم گشاد کار ديگر برنمى آيد
بحال خويش مى بايست چشمى باز ميکردم
اگر (بيدل) بجاى ميرسيدم از پرافشانى
بآهنگ زخود رفتن هزار انداز ميکردم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید