شماره ٢٠٧: تا دوچار ناز کرد آن نرگس مستانه ام

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
تا دوچار ناز کرد آن نرگس مستانه ام
شوق جوشى زد که من پنداشتم ميخانه ام
نشه از خودرباى محرم و بيگانه ام
گردش رنگم بدست بيخودى پيمانه ام
حيرتى دارم زاسباب جهان در کار و بس
نقش ديوار است چون آينه رخت خانه ام
ظرف و مظروف اعتبار عالم تحقيق نيست
وهم ميگويد که او گنج است و من ويرانه ام
آتش هستى فسردم آرزو آبى نخورد
خاک کرد آخر هواى بازى طفلانه ام
موى کافوريست نوميدى که شمع عمر را
صبح شد داغ نظر خاکستر پروانه ام
هستى موهوم نيرنگ خيالى بيش نيست
در نظر خوابم ولى در گوشها افسانه ام
عمرها شد در بيابان جنون دارم وطن
روشنست از چشم آهو روزن کاشانه ام
اى نسيم از کوى جانان ميرسى آهسته باش
همرهت بوى بهارى هست و من ديوانه ام
شوخى نشو و نما از موج گوهر برده اند
در غبار نادميدن ريشه دارد دانه ام
موى مجنونم مپرس از طالع ناساز من
ميزند گردون بسر چنگ ملامت شانه ام
نالها از شرم مطلب داغ دل گرديد و سوخت
درد شد از سرنگونى نشه در پيمانه ام
شوق اگر باقيست هجران جز فسون وصل نيست
شمعها در پرده ميسوزم دل پروانه ام
صيد شوق بسملم (بيدل) نميدانم که باز
خنجر و پيکان ناز کيست آب و دانه ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید