شماره ٢٠١: تا چند بهر مرده و بيمار بگريم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
تا چند بهر مرده و بيمار بگريم
وقتست بخود گريم و بسيار بگريم
زين باغ گذشتند حريفان بتغافل
تا من بتماشاى گل و خار بگريم
بر بيکسيم رحم نکردند رفيقان
فرياد به پيش که من زار بگريم
دل آب نشد يکعرق از درد جدائى
يارب من بيشرم چه مقدار بگريم
شمع ستم ايجاد نيم اين چه معاشست
کز خواب بداغ افتم و بيدار بگريم
اى غفلت بيدرد چه هنگامه کوريست
او در برو من در غم ديدار بگريم
تدبير گداز دل سنگين نتوان کرد
چون ابر چه مقدار بکهسار بگريم
چون شمع بچشمم نمى از شرم وفا نيست
تا در غم واکردن زنار بگريم
ايمحمل فرصت دم آشوب وداعست
آهسته که سر در قدم يار بگريم
تا کى چو شرر سر بهوا اشک فشاندن
چون شيشه دمى چند نگونسار بگريم
بر خاکدرش منفعلم باز گذاريد
کز سعى چنين يکدو عرق وار بگريم
شايد قدحى پر کنم از اشک ندامت
مى نيست درين ميکده بگذار بگريم
ناسور جگر چند کشد رنج چکيدن
بر سنگ زنم شيشه و يکبار بگريم
هر چند زغم چاره ندارم من (بيدل)
اين چاره که فرمود که ناچار بگريم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید