شماره ١٩٥: بيکس شهيدم خون هم ندارم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
بيکس شهيدم خون هم ندارم
ديگر که ريزد گل بر مزارم
حسرت کش مرگ مردم به پيرى
بى آتشى سوخت در پنبه زارم
سنگى که زد ياس بر شيشه من
رطل گران بود بهر خمارم
افسون اقبال خواب گران داشت
بخت سيه کرد شب زنده دارم
بيمطلبى نيست تشويش هستى
چون دوش مزدور ممنون بارم
بايد بخون خفت تا خاک گشتن
عمريست با خويش افتاده کارم
تمثال تحقيق دارد تامل
آينه خشکست دل ميفشارم
اى کلک نقاش مژگان بخون زن
از من کشيدند تصوير يارم
صحرانشين اند آواره گردان
بى دامنى نيست سعى غبارم
رنگى نه بستم از خودشناسى
آينه عنقاست يا من ندارم
سر ميکشد از من و هم هستى
خارى ندارم کز پا برآرم
(بيدل) ندانم در کشت الفت
جز دل چه کارم تا برندارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید