شماره ١٨٦: بيتو در هر جا جنون جوش ندامت بوده ام

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
بيتو در هر جا جنون جوش ندامت بوده ام
همچو دريا عضو عضو خويش بر هم سوده ام
چون زمين زين بيش نتوان برد با روهم بود
دوش هر کس زير بارى رفت من فرسوده ام
در خيالت حسرتى دارم بروى کار و بس
همچو دل يک صفحه رنگ اميد اندوده ام
روزگار بى تميزى خوش که مانند نگاه
ميروم از خويش و ميدانم همان آسوده ام
سودها مزد زيان من که چون ميناى مى
هر چه از خود کاستم بر بيخودى افزوده ام
بسته ام چشم از خود و سير دو عالم ميکنم
اين چه پرواز است يارب در پر نگشوده ام
گر چه قطع وادى اميد گامى هم نداشت
حسرت آگاهست از راهى که من پيموده ام
بسکه دارد پاس بيرنگى بهار هستيم
عمرها شد در لباس رنگم و ننموده ام
نيستم آگه چه دارد خلوت يکتائيش
اينقدر دانم که آنجا هم همين من بوده ام
نيست (بيدل) باکم از درد خمار عافيت
صندلى در پرده دارد دست بر هم سوده ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید