شماره ١٨٥: بى تکلف گر گدا گشتيم و گر سلطان شديم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
بى تکلف گر گدا گشتيم و گر سلطان شديم
دور از آن در آنچه ننگ قدر ما بود آن شديم
عجز طوفان کرد محو الفت امکان شديم
ريخت قدرت بال و پر تا گرد اين دامان شديم
جر فنا گويند رنج زندگى را چاره نيست
از چه يارب تشنه اين درد بيدرمان شديم
راحتى گر بود در کنج خموش بوده است
بر زبانها چون سخن بيهوده سرگردان شديم
بى حجاب رنگ نتوان ديد عرض نوبهار
پيرهن کرديم سامان هر قدر عريان شديم
مشت خاک تيره را آينه کردن حيرتست
جلوه ئى کردى که ما هم ديده حيران شديم
از چراغ ما زهستى دامنى افشاند عشق
بى زبان بوديم داغ شکر اين احسان شديم
آتش ما از ضعيفى شعله ئى پيدا نکرد
چون چراغ حيرت از آينه ها تابان شديم
در عبادتگاه ذوق نيستى مانند اشک
سجده ئى کرديم و با نقش قدم يکسان شديم
درد سر کمتر چه لازم بافنون پرداختن
عالمى سوداى دانش پخت و ما نادان شديم
بسکه ما را شعله درد وداع از هم گداخت
آب گشتيم و روان از ديده ياران شديم
در تماشايت علاج حيرت ما مشکلست
چشم چون آينه تا واگشت بى مژگان شديم
احتياج غير (بيدل) ننگ دوش همت است
همچو خورشيد از لباس عاريت عريان شدايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید