شماره ١٧٢: بعد کشتن نيز پنهان نيست داغ بسملم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
بعد کشتن نيز پنهان نيست داغ بسملم
روشنست از ديده حيران چراغ بسملم
رنگ دارد آتشى از کاروان بوى گل
ميتوان از موج خون کردن سراغ بسملم
پرفشانيهاى يأس آخر بتسکين ميکشد
عافيت مفتست اگر باشد دماغ بسملم
منفعل بود از شراب عاريت ميناى من
رفتن خون ناگهان پر کرد اياغ بسملم
باغ اقبالست گر بخت سياهم خون شود
صد هما طاوس حيرت از کلاغ بسملم
تيغ نازت آستين ميمالد از جوهر چرا
يک طپيدن ميکند خامش چراغ بسملم
جنس ديگر چيست تا از دوستان باشد دريغ
تيغ قاتل هم زخون نگريست داغ بسملم
دستگاه راحتم منت کش اسباب نيست
در پر خويشست بالين قراغ بسملم
حيرتم ديدى زسير عالم رازم مپرس
خار مژگان چيده ام ديوار باغ بسملم
شوق تا از پر زدن واماند صبح نيستى است
بى نفس خاموش ميگردم چراغ بسملم
موج با صد بال وحشت قابل پرواز نيست
جز طپيدن برنميدارد چراغ بسملم
چشم قربانى ندارد احتياج مردمک
باده بى درد است (بيدل) در اياغ بسملم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید