شماره ١٦٤: بسوداى بهار جلوه ات عمريست گريانم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
بسوداى بهار جلوه ات عمريست گريانم
پر طاوس دامانى که نم چيند زمژگانم
لبم ايشکوه مگشا تا نريزى خون حسرتها
خموشى پنبه است امشب جراحتهاى پنهانم
جنون کوتا غبار دستگاه مشربم گيرد
که دامنها فرو رفته است در چاک گريبانم
گداز انفعالم مانعست از هرزه گرديها
باين نم يکدودم شيرازه خاک پريشانم
دل هر ذره رنگ خانه آينه ميريزد
بديدار تو گر خيزد غبار از چشم حيرانم
چو گل هر چند فرصت غير تعجيلم نميخواهد
بهار عالمى طى ميشود تا رنگ گردانم
کدورت برنميدارد دماغ انتظار من
محبت ميدهد ساغر زچشم پير کنعانم
سببها پرفشانست از نواى ساز رسوائى
جنونى هم ندارم اينقدر بهر چه عريانم
نه من از خود طرب حاصل نه غير از وضع من خوشدل
همان در خانه مفلس فضوليهاى مهمانم
مزاج وحشت اجزايم تسلى برنميدارد
بگردون مى برم چون صبح گردى را که بنشانم
بيک وحشت زچندين مدعا قطع نظر کردم
جهان در طاق نسيان نقش بست از چين دامانم
زحرف پوچ بيمغزان سراپا شورشم (بيدل)
زوحشت چاره نبود همچو آتش در نيستانم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید