شماره ١٦٢: بسکه نيرنگت قدح چيده است در انديشه ام

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
بسکه نيرنگت قدح چيده است در انديشه ام
ميکند طاوس فرياد از شکست شيشه ام
تخم عجزم در زمين نااميدى کشته اند
ناله ميبالد برنگ تارساز از ريشه ام
يکنفس در سينه ام بى شور سوداى تو نيست
ميکند تا خار و خس چون شير تب در بيشه ام
کسب دردى تا نگردد دستگاه مدعا
نيست ممکن رفع بيکارى بچندين پيشه ام
قصه فرهاد من نشنيده ميبايد شمرد
سرمه جوهر نهاندارد صداى تيشه ام
مزرعم آفت کمين شوخى نشو و نماست
چون نفس ميسوزد آخر از دويدن ريشه ام
بسکه اسباب تعلقهاى من وارستگى است
بى گره خيزد برنگ ناله يى از بيشه ام
آنقدرها لفظم از معنى ندارد امتياز
در لطافت محو شد فرق پرى از شيشه ام
(بيدل) آب گوهر از تشويش امواج منست
با دل نافسرده فارغ از هزار انديشه ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید