شماره ١٦١: بسکه در هجر تو فرسود از ضعيفى پيکرم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
بسکه در هجر تو فرسود از ضعيفى پيکرم
ميتوان از موى چينى سايه کردن بر سرم
صد عدم از جلوه زار هستى آنسو مى پرم
گر پرى از شيشه بيرونست من بيرون ترم
مستى حيرت خروشم آنقدر بى پرده نيست
موج مى دارد رگ خوابى بچشم ساغرم
جوهر آئينه در مژگان نگه مى پرورد
حيرتى دارم که طوفان جنونرا لنگرم
چون سپندم آرزوها به که در دلخون شد
ورنه تا پر ميفشاند ناله من خاکسترم
هيچکس آينه دار ناتوانيها مباد
انفعال شخص پيدائيست جسم لاغرم
هستى من بر عدم ميچربد از بيحاصلى
خاک راتر کرد خشکيهاى آب گوهرم
کس ندارد زين چمن سامان يکشبنم تميز
چون بهار از رنگ هر گل صد گريبان ميدرم
خاک من صد درد دل طوفان غبار تنگى است
حسرت بيمار عشقم ناله دارد بسترم
واعظ هنگامه اين عبرت آبادم چو صبح
زخم دل تا چرخ دارد نردبان منبرم
کاش (بيدل) پيش از آهنگ غرور خودسرى
خجلت پرواز چون ابراز غرق ريزد پرم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید