شماره ١٤٨: برنگ خامه زبس ناتوانى اجزايم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
برنگ خامه زبس ناتوانى اجزايم
بسودن مژه فرسوده شد سراپايم
درين محيط مقيم تغافلم چو حباب
غبار چشم گشودن تهى کند جايم
حريف مطلب اشک چکيده نتوان شد
صدا شکست نفس در شکست مينايم
شرار مرده ام از حشر من مگوى و مپرس
چنان گذشته ام از خود که نيست فردايم
سحر طرازى گلزار حيرتست امروز
شکسته رنگى آينه تماشايم
خيال هستى موهوم سرخوشم دارد
وگرنه در رگ تاکست موج صهبايم
چو عمر رفته ندارم اميد برگشتن
غنيمتست که گاهى بياد مى آيم
کسى خيال چه هستى کند زوضع حباب
شگافته است بنام عدم معمايم
هزار رنگ زمن پرفشان نيرنگست
اگر غلط نکنم آشيان عنقايم
غرور خودسرى آينه نمودم نيست
چو انفعال عرق کرده است پيدايم
طواف دشت جنون ذوق سجده ئى دارد
که جاى آبله دل ميکشد سر از پايم
نگاه چاره ندارد زمردمک (بيدل)
نشانده است جنون در دل سويدايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید