شماره ١٤٧: برنگ گلشن از فيض حضورت عشرت آهنگم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
برنگ گلشن از فيض حضورت عشرت آهنگم
مشو غائب که چون آينه از رخ ميپرد رنگم
حيا را کرده ام قفل در دکان رسوائى
برنگ غنچه پنهانست جيب پاره در چنگم
زمردم بسکه چون آينه ديدم سخت روئيها
نگه در ديده پيچيده است مانند رگ سنگم
خوشا روزيکه نقاش نگارستان استغنا
کشد تصوير من چندانکه بيرون آرد از رنگم
برنگ سايه از خود غافلم ليک اينقدر دانم
که گر پنهان شوم نورم و گر پيدا همين رنگم
شدم پير و نيم محرم نواى ناله دردى
محبت کاش بنوازد طفيل قامت چنگم
زخاک آستانت چشم بى نم ميبرم اما
دلى دارم که خواهد آب گرديد آخر از ننگم
بظرف غنچه دشوار است بودن نگهت گلرا
نميگنجد نفس در سينه من بسکه دلتنگم
تنکظرفى چو من در بزم ميخوران نميباشد
که دور جام بيهوشى است چون گل گردش رنگم
مگر بر هم توانم زد صف جمعيتت رنگى
برنگ شمع يکسر تيغم و با خويش در جنگم
بوضع احتراز هر دو عالم باج ميگيرم
جهانگير است چون خورشيد ناگيرائى چنگم
طرف در تنگناى عرصه امکان نمى گنجد
همان با خويش دارم کارگر صلح است و گر جنگم
بوهم عافيت چون غنچه محروم از گلم (بيدل)
شکستى کو که رنگ دامن او ريزد از چنگم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید