شماره ١٣٦: بدل گردى زهستى يافتم از خويشتن رفتم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
بدل گردى زهستى يافتم از خويشتن رفتم
نفس تا خانه آئينه روشن کرد من رفتم
شرار کاغذم از بيدماغيها چه ميپرسى
همه گر يکقدم رفتم بخويش آتش فگن رفتم
زباغ امتياز آئينه گلچيدن نمى داند
تحير خلوت آرا بود اگر در انجمن رفتم
زدل بيرون نجستم چون خيال از آسمان تازى
نيفتادم بغربت هر قدر دور از وطن رفتم
تحير شد دليلم در سواد دشت آگاهى
همان تار نگاهم جاده بود آنجا که من رفتم
زبس وحشت کمين الفت اسباب امکانم
کسى با خويش اگر پرداخت من از خويشتن رفتم
چو شمعم مانع وحشت نشد بيدست و پائيها
بلغزشهاى اشک آخر برون زين انجمن رفتم
بآگاهى نديدم صرفه تدبير عريانى
زغفلت چشم پوشيدم بفکر پيرهن رفتم
هجوم ضعف برد از يادم اميد توانائى
نشستم آنقدر بر خاک کز برخاستن رفتم
پر طاوس دارد محمل پرواز مشتاقان
بيادت هر کجا رفتم بسامان چمن رفتم
ادا فهم رموز غيب بودن دقتى دارد
عدم شد جيب فطرت تا بفکر آن دهن رفتم
بقدر التفات مهر دارد ذره پيدائى
بيادت گر نمى آيم يقينم شد که من رفتم
مرا بر بستن لب فتحباب راز شد (بيدل)
که در هر خلوت از فيض خموشى بى سخن رفتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید