شماره ١٣٢: بتحريک نقابش گر شود مايل سرانگشتم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
بتحريک نقابش گر شود مايل سرانگشتم
زپيچيدن جهانى رشته مى بندد برانگشتم
مپرسيد از اثر پيمائى حسن عرقناکش
اشارت گر کنم از دور ميگردد تر انگشتم
هلاکم کرد دست نارسا کز رشک بيکارى
سنانها ميکشد عمريست بر يکديگر انگشتم
تحيرنامه مضمون زنهارم که مى خواند
ببندد نامه بر ايکاش بر بال و پر انگشتم
نواى نامهربان گر واندارى دستم از دامن
چه دارد مدعى با من مگر بوسد سرانگشتم
اگر صد نوبتم ناز تو راند تيغ برگردن
همان چون شمع از تسليم بر چشم تر انگشتم
بسيم و زر چه امکانست فقرم سر فرود آرد
گلوى حرص مى افشارد از انگشتر انگشتم
اگر چون گردباد از خاکسارى ميشدم غافل
قلم بر کهکشان ميراند تحريک سرانگشتم
درين خمخانها مخمور من نگذاشت صهبائى
صدا خواهد کشيد اکنون زطبع ساغر انگشتم
چو ماه نو باين مستى شکست امشب کلاه من
که خاتم هم قدح کج کرده مى بالد در انگشتم
نميدانم چه گل دامن کشيد از دست من يارب
که فريادست چون منقار بلبل در هر انگشتم
بچشم امتيازم اينقدر معلوم شد (بيدل)
که در دست ضعيفيها زجسم لاغر انگشتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید