شماره ١٢٨: باين طاقت نميدانم چه خواهد بود انجامم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
باين طاقت نميدانم چه خواهد بود انجامم
نگين بى نقش ميگردد اگر کس مى برد نامم
برنگ نقش پا دارم بنام عجز تعميرى
به پستى ميتوان زد لاف معراج از لب بامم
هزاران موج ساحل گشت چندين قطره گوهر شد
همان محمل طراز دوش بيتابيست آرامم
چه اندوزم باين جوش کدورت غير خاموشى
گلوى شمع ميگردد کمند سرمه شامم
نه پيچد بر دل کس ريشه شوق گرفتارى
چو تخمم تا گره واکرده ئى گل ميکند نامم
مگر از خود روم تا مدعاى دل بعرض آيد
صدائى در شکست رنگ مى دارد لب جامم
هنوزم شمع سودا در نقاب هوش ميسوزد
سراپا آتشم اما بطرز سوختن خامم
بچشم بسته غافل نيستم از شوق ديدارت
زصد روزن بحيرت ميطپد در پرده بادامم
شرار برق جولان از رگ خارا نينديشد
کند صد کوچه بيداد را رنگين گل اندامم
شکوه حسرت ديدار قاصد برنمى تابد
مگر در محفل جانان برد آينه پيغامم
گرفتار طلسم حيرت دل مانده ام (بيدل)
برنگ آب گوهر نيست بيش از يک گره دامم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید