شماره ١٠٨: اگر ساقى زموج باده بندد رشته سازم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
اگر ساقى زموج باده بندد رشته سازم
رساند قلقل مينا برنگ رفته آوازم
عروج خاکساران آنقد کوشش نميخواهد
چو گرد از جنبش پائى توان کردن سرافرازم
مباش اى آرميدن از کمين وحشتم غافل
کف خاکسترم بى بال و پر جمعست پروازم
نگاه چشم عبرت جوهر آينه يأسم
گسستنها زپيوند جهان تاريست از سازم
نفس تا بال بر هم ميفشاند ناله ميگردد
زاستغناى نوميدى بلند افتاده اندازم
زاسرار محبت صافى آئينه ئى دارم
که نتواند بجز حيرت نمودن چشم غمازم
قدح پيمائى الفت ندارد رنج مخمورى
زبس گرديده ام گرد سر او نشه نازم
کمال من عروج پايه ديگر نميخواهد
همان خورشيد خواهم بود اگر از ذره ممتازم
وبال عشرتم يارب نگردد قيد خوددارى
که من با لغزش پا همچو طفل اشک گلبازم
هواى نارسا را نيست جز شبنم گريبانى
زخجلت آشيان ساز عرق گرديده پروازم
بسامان شکست رنگ من خنديدنى دارد
برنگى ناله سر کردم که کس نشنيد آوازم
نيم چون موج جولان جرأت آزار کس (بيدل)
شکستن دارم و بر روى خود صد رنگ مى تازم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید