شماره ١٠٣: ازينحسرت قفس روزى دو مپسنديد آزادم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
ازينحسرت قفس روزى دو مپسنديد آزادم
که آن نازآفرين صياد خوش دارد بفريادم
خرد بيهوده ميسوزد دماغ فکر تعميرم
غم آباد جنونم خانه ويرانى است بنيادم
بطوفان رفته شوقم زآرامم چه ميپرسى
که من گر خاک هم گردم همان در دامن بادم
دماغ نکهت گل از وداع غنچه ميبالد
محبت همچو آه از رفتن دل کرده ايجادم
زبس گرمست دريادت هواى عالم الفت
عرق آلوده مى آيد زدل اشک شرر بادم
خبر از خود ندارم ليک در دشت تمنايت
دل گمگشته ئى دارم که از من ميدهد يادم
غبار ناتوانم بسته نقش دست اميدى
که نتواند زدامانت کشيدن کلک بهزادم
اميد تلخ کامان وفا شيرينى ئى دارد
لب حسرت بجوى شيرتر کرده است فرهادم
زپرواز دگر چون بلبل تصوير محرومم
پرى در رنگ مى افشانم و حيران صيادم
قفس از شش جهت باز است اما ساز وحشت کو
من و آن بى پر و بالى که نتوان کرد آزادم
شکوه فطرتم فرشست هر جا ميروى (بيدل)
زهستى تا عدم يکسايه افگنده است شمشادم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید