شماره ١٠٢: از هوس چون شمع اگر سر بر هوا برداشتم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
از هوس چون شمع اگر سر بر هوا برداشتم
چون تأمل شد گريبان نقش پا برداشتم
زندگانى جز خجالت مايه ديگر نداشت
تر شدم چو اشک تا آب بقا برداشتم
ناتوانى در دماغ غنچه ام پرورده بود
پايمال عطسه گشتم تا هوا برداشتم
خواهشم آخر بزير بار منت پير کرد
پيکرم خم شد زبس دست دعا برداشتم
هر کجا رفتم غبار زندگى در پيش بود
يارب اين خاک پريشان از کجا برداشتم
چون نهال از غفلت نشو و نماى من مپرس
پاى من تا رفت در گل سر زجا برداشتم
از پشيمانى کنون مى بايدم بر سر زدن
چون مژه بهر چه دست نارسا برداشتم
سر خط بينش سواد نيستيهايم بس است
گرد هستى داشت چشم از توتيا برداشتم
هرزه جولانى دماغ همت من برنداشت
چون شرر خود را ازين ره جاى پا برداشتم
بار هستى پيش از انجام دليل عجز بود
چون هلال اول همان پشت دو تا داشتم
نوبهار بى نشانم از سلامت ننگ داشت
تا شکستى نقش بندم رنگها برداشتم
چون جرس از بس نزاکت محمل افتاده است شوق
کاروانها بار بستم گر صدا برداشتم
شبنم من زينچمن تا يک عرق آيد بعرض
بارصد ابرام بر دوش حيا برداشتم
طاقتم از ناتوانيهاى مژگان مايه داشت
يک نگه (بيدل) بزور صد عصا برداشتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید