شماره ١٠٠: از کمال سرکشى عاجزترين عالميم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
از کمال سرکشى عاجزترين عالميم
همچو مژگان پيش پائى تا بياد آيد خميم
ذره ايم اما پر است از ما جهان اعتبار
بيشى ما را حساب اينست کز هر کم کميم
بيوفاق آشفتگى ميخندد از اجزاى ما
در کتاب آفرينش جمله خط تواميم
عالم عجز و غرور از يگدگر ممتاز نيست
گر همه خاکيم وگر افلاک ناموس هميم
تردماغ انفعاليم از وفاى ما مپرس
از تعين هر که پيشانى گشايد ما نميم
حسن را آغوش عشق اقبال ناز ديگر است
او تماشا ما تحير او نگين ما خاتميم
کو جنون تا مست عريانى برائيم از لباس
ورنه دامن تا گريبان دستگاه ماتميم
غير رسوائى چه داردشهرت اقبال پوچ
گر علم گرديم چونسرهاى کل بى پرچميم
دستگاه کبر و ناز عاريت پيداست چيست
ما بچينى جمله فغفوريم با ساغر جميم
زين شکايت انجمن سامان گوش کر کنيد
پنبه ئى گر هست صد زخم زبان را مرهميم
مرده را بهر چه ميپوشند چشم آگاه باش
خاک خلوتگاه اسرار است و ما نامحرميم
(بيدل) اينجا تيغ جرأت در کف کمفرصتى است
چون سحر قطع نفس کم نيست پر نازک دميم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید