شماره ٨٥: آنى که بيتو من همه جا بى سخن نيم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
آنى که بيتو من همه جا بى سخن نيم
هر جا منم توئى توئى آنجا که من نيم
غير از عدم پيام عدم کس نگفته است
در عالمى که دم زده ام زان دهن نيم
عجزم چو آب و آتش ياقوت روشن است
يعنى که باعث ترى و سوختن نيم
حاشا که بشکنم مژه در ديده کسى
گر مو شوم که بيش زموى بدن نيم
ننموده ام درشتى طاقت بهيچکس
عرض رگ گلم رگ نشتر شکن نيم
نيرنگ حيرتى نتوان يافت بيش ازين
پيچيده ام بپاى خود اما رسن نيم
عنقا بهر طرف نگرى بال ميزند
رنگم بهار دارد و من در چمن نيم
بيچاره ئى تظلم غفلت کجا برد
افتاده ام بغربت و دور از وطن نيم
عريانى از مزاج جنونم نميرود
هر چند زير خاک روم در کفن نيم
رنگم نهفته نيست که بويش کند کسى
کنعانى نقاب درم پيرهن نيم
بى فقر دعوى من و ما گم نميشود
نى شد زبوريا شدن آگه که من نيم
ياران ترحمى که درين عبرت انجمن
من رفتنم چو پرتو و شمع آمدن نيم
(بيدل) تجدديست لباس خيال من
گر صد هزار سال برآيد کهن نيم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید