شماره ٧٩: نوبهار آرد بامداد من بيمار گل

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
نوبهار آرد بامداد من بيمار گل
تا بجاى رنگ گردانم بگرد يار گل
در گلستانى که شرم آئينه دار ناز اوست
محو شبنم ميشود از شوخى اظهار گل
باغبان از دور گردان چمن غافل مباش
تا کيم دزديده باشد رخنه ديوار گل
از خموشى پرده دار شوخى حسن است عشق
ميکند بلبل نهان در غنچه منقار گل
تا نفس باقيست بايد خصم راحت بود و بس
هم زبوى خويش دارد در گريبان خار گل
رنگ بو نامحرم فيض بهار نيستى است
خاک راهى باش و از هر نقش پا بردار گل
گر زاسرار بهار عشق بوئى برده ئى
غير داغ و زخم و اشک و آبله مشمار گل
بر بساط غنچه خسپان گر رسى آهسته باش
ميشود از جنبش نبض نفس بيدار گل
اين حديث از شمع روشن شد که در بزم وقار
داغدارد زيب دل چون زينت دستار گل
حاصل اين باغ بر دامن گرانى ميکند
چون سپر بر پشت بايد بستنت ناچار گل
جلوه در پيشست تشويش دگر انشا مکن
هر کجا باشد همان بر رنگ دارد کار گل
شوخى نشو و نماها بسکه شبنم پرور است
سبزه چون مژگان (بيدل) کرده گوهر بار گل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید