شماره ٧٧: ميتوان در باغ ديد از سينه افگار گل

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
ميتوان در باغ ديد از سينه افگار گل
کاين گل اندامان چه مقدارند در آزار گل
گر تبسم زين ادا چيند بساط غنچه اش
ميدرد منقار بلبل خنده سرشار گل
اى ستمگر بر درشتى ناز رعنائى مچين
در نظرها ميخلد هر چند باشد خار گل
فرصت نشو و نما عيار اين بازيچه است
رنگ تا پرميگشايد مى برد دستار گل
خانه ويرانست اينجا تا بخود جنبد نسيم
خشت چيند تا کجا بر رنگ و بو معمار گل
پهلوى همت مکن فرش بساط اعتبار
محمل و کمخواب دارد دولت بيدار گل
بايد از دل تا بلب چندين گريبان چاک زد
کار آسانى مدان خنديدن دشوار گل
باغ امکان درسگاه عذر بى سرمايگى است
رنگ کو تا گردشى انشا کند پرکار گل
غفلت بى درد پر بى عبرتم برد از چمن
ناله دل داشت بو در بستر بيمار گل
تا بفکر مايه افتاديم کار از دست رفت
رنگ و بو سو داى مفتى بود در بازار گل
مى برد خواب بهار نازم از ياد خطش
بى فسونى نيست (بيدل) سايه ديوار گل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید