شماره ٦٤: دل آرميده بخون مکش زفسون رنگ و هواى گل

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
دل آرميده بخون مکش زفسون رنگ و هواى گل
ستمست غنچه اين چمن مژه واکند بصداى گل
بحديقه که تبسمت فگند بساط شگفتگى
مگر از حيا عرقى کند که رسد بخنده دعاى گل
بفروغ شمع صد انجمن سحريست مايل اينچمن
چو گليم از برو دوش من بکشند سايه زپاى گل
چمنى است عالم کبريا برى از کدورت ماسوى
نشود تهى بگمان ما زهجوم رنگ تو جاى گل
زبلند و پست بساط رنگ اثرى نزد در آگهى
که چه يافت سبزه کلاه سرو و چه دوخت غنچه قباى گل
چمن اثر زنظر نهان به مآثرت که کشد عنان
زبهار ميطلبى نشان مگذر زآينه هاى گل
قدح شکسته فرصتت چقدر شراب نفس کشد
بخمير طينت سنگ هم زده اند آب بقاى گل
تو بدستگاه چه آبرو زطرب وفا کن آرزو
که نساخت کاسه رنگ و بو بمزاج خنده گداى گل
بخيال غنچه نشسته ام بهواى آينه بسته ام
زدل شکسته کجا روم چو بهارم آبله پاى گل
بگذشت خلقى ازينچمن بنگونى قدح طرب
تو هم آبگينه بخاک نه که خمست طاق بناى گل
ندوى چو (بيدل) بيخبر دم پيرى از پى کر و فر
که تهيست قافله سحر زمتاع رنگ و دراى گل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید