شماره ٦٠: تا چشم تو شد ساغر دوران تغافل

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
تا چشم تو شد ساغر دوران تغافل
خون دو جهان ريخت بدامان تغافل
بر زخم که خواهى نمک افشاند که امروز
گل کرده تبسم زنمکدان تغافل
آنجا که تماشاى تو منظور نظرهاست
چندين مژه چاکست گريبان تغافل
برگيست لبت از چمنستان تبسم
موجيست نگاه تو زعمان تغافل
گيسوى تو مدالف آيت خوبى
ابروى تو بسم الله ديوان تغافل
اميد براه تو زمينگير خياليست
شايد نگهى واکشد از شان تغافل
چشم تو باين مستى و پيمان شکنيها
نشکست چرا ساغر پيمان تغافل
فردا که بقاتل گرود خون شهيدان
دست من خون گشته و دامان تغافل
صد صبح نمک بر جگر خسته ئى ما بست
آن غنچه نشکسته نمکدان تغافل
در عشق تو ديگر بچه اميد توان زيست
اى آينه لطف تو بر همان تغافل
عمريست که دل تشنه لب دور نگاهيست
يارب که بگردد سر مژگان تغافل
(بيدل) شررى گشت و بدامان نگه ريخت
گردى که نکرديم بميدان تغافل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید