شماره ٥٠: ايجوش بهارت چمن آراى تغافل

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
ايجوش بهارت چمن آراى تغافل
چون چشم تو سر تا قدمت جاى تغافل
عمريست که آواره اميد نگاهيم
از گوشه چشم و بصحراى تغافل
از شور دل خسته چه مينا که نچيده است
ابروى تو بر طاق معلاى تغافل
از نقطه خالى که بر آن گوشه ابروست
مهرى زده ئى بر لب گوياى تغافل
سربازى عشاق ببزم تو تماشاست
هر چند نباشد بميان پاى تغافل
کو هوش ادا فهمى نازى که توان خواند
سطر نگه از صفحه سيماى تغافل
هر چند نگاه تو حيات دو جهان است
من کشته تمکينم و رسواى تغافل
فرياد که از لعل تو حرفى نشنيديم
موجى نزد اين گوهر درياى تغافل
دلها بطپش خون شد و ناز تو همان است
مپسند باين حوصله ميناى تغافل
از حسن درين بزم اميد نگهى نيست
اى آينه خون شو بتماشاى تغافل
(بيدل) نکشيديم زکس جام مدار
مرديم بمخمورى صهباى تغافل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید