شماره ٣٢: در ياد جلوه تو که دارد هزار رنگ

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
در ياد جلوه تو که دارد هزار رنگ
چون گل گرفته است مرا در کنار رنگ
عصمت صفاى آينه جلوه ات بست
تا غنچه است گل نفروشد غبار رنگ
عريان تنى زچاک گريبان منزه است
اى بوى عافيت نکنى اختيار رنگ
در راه جلوه ات که بهشت اميدهاست
گل کرده اشک همچو نگه انتظار رنگ
اى بيخبر درينچمن اسباب عيش کو
اينجاست بى بقا گل و بى اعتبار رنگ
هر برگ گل زصبح دگر ميدهد نشان
از بس شکسته است بطبع بهار رنگ
بى برگ ازينچمن چو سحر بايدت گذشت
گو خاک جوش گل زن و گردون ببار رنگ
سير بهار ما بتامل چو ممکن است
بال فشانده ايست بروى شرار رنگ
از خود چو اشک جرأت پرواز شسته ايم
يارب مکن بخون نيازم دوچار رنگ
افراط در طبيعت عشرت کدورت است
بيداغ گل نميکند از لاله زار رنگ
خونم همان بدشت عدم بال ميزند
گر بسملم کنى چو نفس صد هزار رنگ
(بيدل) کجاست ساغر ديگر درين بساط
گردانده ام چو رنگ برفع خمار رنگ



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید