شماره ١٤: جاى آنست که بالد گهرشان صدف

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
جاى آنست که بالد گهرشان صدف
بحر در قطره گى اينجا شده مهمان صدف
عزلت از حادثه ئى دهر برون تاختن است
موج دريا نشود دست و گريبان صدف
نيست در عالم بيمطلبى اسباب دوئى
دل صافيست همان ديده حيران صدف
ظرف بيتابى يک قطره ندارد اين بحر
موج گوهر شو و ميتاز بميدان صدف
جهد افسوس طلب آبله وارى دارد
سودن دست گهر ريخت بدامان صدف
قسمتت گردم آبيست غنيمت ميدان
بحر بيجا نشکسته است لب نان صدف
بر يتيمان چقدر سايه فگن خواهد بود
بدو ديوار نگون خانه ويران صدف
صحبت مرده دلان سخت سرايت دارد
آب گوهر همه وقتست بزندان صدف
صحبت مرده دلان سخت سرايت دارد
آب گوهر همه وقتست بزندان صدف
زله ما يده حرص نيندوخته ايم
استخوان خشکى مغز است درانبان صدف
جوش ياسيست بهار طرب ما (بيدل)
ميدمد چشم پرآب از لب خندان صدف



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید