شماره ٦٥٦: اگر نه درد دل بودى دواى دل که فرمودى

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
اگر نه درد دل بودى دواى دل که فرمودى
وگرنه عشق او بودى طبيب ما که مى بودى
خيالش نقش مى بندم بهر حالى که پيش آيد
نيابم خالى از جودش وجود هيچ موجودى
بيا و نوش کن جامى ز درد درد عشق او
که غير از درد درد او ندارى هيچ بهبودى
خرابات است و ما سرمست و ساقى جام مى بر دست
مده تو پند مستان را ندارد پند تو سودى
اگر نه جام مى باشد که از ساقى خبر آرد
وگرنه آينه بودى به ما او را که بنمودى
بنه بر آتش عشقم که تا بوى خوشم يابى
بسوزانم کز اين خوشتر نيابى در جهان عودى
طلسم گنج سلطانى معمائى است پرمعنى
اگر نه سيدم بودى معما را که بگشودى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید