عمرى است تا دل من با بى دلان نشسته
خوش گوشه اى گرفته در کنج جان نشسته
رندى حيات جاويد يابد که از سر ذوق
مستانه در خرابات خوش با مغان نشسته
سلطان عشق بنشست بر تخت دل چو شاهى
تختى چنين که ديده شاهى چنان نشسته
خوش بلبلى است جانم کاندر هواى جانان
نالد به ذوق دائم بر گلستان نشسته
گر عاشقى ز خود جو معشوق خويشتن را
زيرا که او هميشه با عاشقان نشسته
بر گرد قطب ياران پرگاروار گردند
سرگشته در کناره او ميان نشسته
رندى چو نعمت الله جوئى ولى نيابى
برخاسته ز عالم بيخان و مان نشسته