شماره ٤٧٠: اى نور چشم عاشقان بنشين بجاى خويشتن

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
اى نور چشم عاشقان بنشين بجاى خويشتن
يعقوب را دلشاد کن اى يوسف گل پيرهن
اى صورت لطف خدا وى پادشاه دوسرا
لطفى کن از روى کرم پرده ز رويت در فکن
آئينه گيتى نما تمثال از تو يافته
تو جان جمله عالمى مجموع عالم چون بدن
بر پرده ديده از آن نقش خيالت مى کشم
تا غير نور روى تو چيزى نبيند چشم من
خوش آتشى افروختى عود دل ما سوختى
از بوى دود عود ما گشته معطر انجمن
از آتش عشق تو تا شمع خوشى افروختيم
پروانه سان جان سوختند در بزم ما از مرد و زن
با نعمت الله همدمم جان پرورم در حضرتش
تا چشم مستش ديده ام مستانه مى گويم سخن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید