اجازت گر دهد دلبر به پاى او سراندازيم
سر اندازيم در پايش به پا انداز جانبازيم
خيال نقش رويش را هميشه در نظر داريم
نمى بينيم جز رويش به غير او نپردازيم
ميان ما و او سرى است غير از ما نمى داند
رقيبان غافلند از ما که ما چون محرم رازيم
اگر جانان بفرمايد که جان و تن براندازش
به جان او که اين هر دو حجاب از رو براندازيم
نگار نازنين ما اگر نازى کند بارى
نياز آريم ما از جان به پيش ناز او نازيم
درآ در بحر ما با ما که ما موجيم و او دريا
به عين ما يکى باشيم به اسم و رسم ممتازيم
بيا اى سيد مستان که ما رندان خوش باشيم
بياور ساغر پر مى که با وى نيک دمسازيم