شماره ٢٨٧: من ترک مى و صحبت رندان نتوانم

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
من ترک مى و صحبت رندان نتوانم
يک لحظه جدايى ز حريفان نتوانم
بى شاهد و بى ساغر و جامى نتوان بود
بى دلبر و بى مجلس و جانان نتوانم
هرگز ندهم جام مى از دست زمانى
جان است رها کردنش آسان نتوانم
گوئى که برو توبه کن از باده پرستى
زنهار مگو خواجه که من آن نتوانم
سرى است درين سينه که با کس نتوان گفت
دردى است مرا در دل و درمان نتوانم
در کوى خرابات مغان مست خرابم
بودن نفسى بى مى و مستان نتوانم
در ديده من نقش خيال رخ سيد
نورى است که پيدا شده پنهان نتوانم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید