هر زمان حسنى به مردم مى نمايد نور چشم
هر دمى برما درى ديگر گشايد نورچشم
ما خيال عارضش بر آب ديده بسته ايم
لاجرم لحظه به لحظه مى فزايد نورچشم
دوش مى گفتم خيالش راکه از چشمم مرو
ترک مردم هم بکلى مى نشايد نورچشم
گر نباشد عشق او درجان نگيرد جان قرار
ور نبيند نور روى او نپايد نور چشم
توتياى چشم ما از خاک راهش ساخته
تا غبار ديده ما را زدايد نورچشم
بر سواد ديده هر نقشى که مى بندد خيال
درنظر نقش خيال او نمايد نور چشم
نور چشم نعمت الله گر شود روشن از او
پيش مردم درهمه جا بر سرآيد نورچشم