شماره ٢٥١: روشن است از نور رويش چشم مست سيدم

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
روشن است از نور رويش چشم مست سيدم
مى زنم دستى بدين دستان بدست سيدم
سيدم ساقى رندان است و من مست و خراب
در ميان باده نوشان مى پرست سيدم
چون سر زلف بتان خواهم که پشتش بشکند
هرکه خواهد يکسر موئى شکست سيدم
سر سيد هر که مى جويد بگو از من بپرس
زانکه من واقف زحال نيست و هست سيدم
عشق سيد در دلم بنشست چون سلطان به تخت
من ز جان برخاستم، پيش نشست سيدم
عاشقان مستند ازجام شراب عشق او
من به جان جمله مستان که مست سيدم
نعمت الله در نظر نقش خيالش مى کشد
باچنين نقش خيالى پاى بست سيدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید