تاگلى از گلستانش چيده ام
برلب غنچه بسى خنديده ام
ماه درچشمم نمى آيد تمام
کافتاب حسن او را ديده ام
هرکجا جام مئى آمد به دست
شادى او خوش خوشى نوشيده ام
تا توانستم به عشق عاشقان
در طريق عاشقى کوشيده ام
ز آتش عشقش چو خم مى فروش
نيک مستانه به خود جوشيده ام
رندم و رندان مريدان منند
پيرم و رندى بسى ورزيده ام
مى نمايد نعمت الله همچو نور
گرچه از چشم همه پوشيده ام