شماره ١٦٣: بيا اى نور چشم ما و خوش بنشين بجاى خويش

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بيا اى نور چشم ما و خوش بنشين بجاى خويش
منور ساز مردم را و هم خلوتسراى خويش
به هجرت مبتلا گشتم به وصلت آرزومندم
چه باشد گر به دست آرى رضاى مبتلاى خويش
به غير از ساقى رندان ندارم آشنا ديگر
شدم از عقل بيگانه به عشق آشناى خويش
بيا اى مطرب عشاق و ساز بى نوا بنواز
دل ما يک دمى خوش کن به آواز نواى خويش
دواى درد دل درد است و مى نوشيم روز و شب
که دارد در همه عالم ازين خوشتر دواى خويش
به تيغ عشقت ارکشته شوم شکرانه جانبازم
غنيمت دانم اين دولت نجويم خونبهاى خويش
تو سلطانى به حسن امروز و سيد بنده جانى
کرم فرما به لطف امروز و بنواز اين گداى خويش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید