نور روى اوست ما را در نظر
آينه بردار و رويش مى نگر
يک وجود و صد هزاران آينه
آن يکى در هر يکى خوش مى شمر
ذوق ما دارى در اين دريا نشين
تا دمى از حال ما يابى خبر
گنج اگر جوئى بجو در کنج دل
چند گردى در پى زر در بدر
آينه گر صد نمايد ور هزار
مى نمايد آفتابى در نظر
سايه بان حضرت او عالم است
نور او مى بين ز عالم درگذر
دمبدم ساقى گرت جامى دهد
عاشقانه نوش کن ميجو دگر
در خرابات مغان درنه قدم
عمر خود در پاى خم مى بر به سر
عشق بازى معتبر کارى بود
کار سيد خود نباشد مختصر