شماره ٤٧: جز وجود او نمى دانيم موجودى دگر

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
جز وجود او نمى دانيم موجودى دگر
غير جود او نمى يابيم ما جودى دگر
بود بود اوست بود ما خيالى بيش نيست
خود کجا بودى بود جز بود او بودى دگر
دوستان از دوستان دارند بسيارى اميد
نيست ما را غير يار از يار مودودى دگر
خرقه دادم، جرعه اى مى داد ساقى در عوض
وه چه سوداى خوشى کرديم و هم سودى دگر
شاهد غيبى ما در مشهد جان حاضر است
و اين عجب جز شاهد ما نيست مشهودى دگر
قاصد و مقصود ما عشق است و ما آن وئيم
وه چه خوش قصدى که ما داريم و مقصودى دگر
ما اياز بزم محموديم و محمود آن ماست
همچو اين سلطان ما خود نيست محمودى دگر
عود جان در مجمر دل عاشقانه سوختيم
کس نسوزد اين چنين بوئى و هم عودى دگر
بنده ايم و غير سيد نيست ما را خواجه اى
عابديم و غير حق خود نيست معبودى دگر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید