زر يکى و تنکه زر بى شمار
آن يکى در هر يکى خوش مى شمار
در حقيقت زر يکى صورت بسى
معنيى باشد به صورت صدهزار
تشنه اى آب حيات ما بنوش
ساغر و مى را به همديگر بدار
چشم روشن نور مى بيند عيان
ظاهر است اين آفتاب بى غبار
هر چه باشد هست با او در ميان
تا ميان او گرفتم در کنار
عشق مى بيند يکى و عقل دو
عاشقان مستند و عاقل در خمار
نعمت الله در همه عالم يکى است
گاه پنهان است و گاهى آشکار