شماره ٣٦٥: هرگز بود به شوخى چشم تو عبهرى

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هرگز بود به شوخى چشم تو عبهرى
يا راست تر ز قد تو باشد صنوبرى
يا داشت خوبتر ز تو معشوق، عاشقى
يا زاد شوخ تر ز تو فرزند، مادرى
گر بگذرم به کوى تو روزى هزار بار
بينم نشسته بر سر کويت مجاورى
يا دست بر دلى ز تو يا پاى در گلى
يا باد در کفى ز تو يا خاک بر سرى
کردى ز بيدلى تو مرا در جهان سمر
نى بى دلى است چون من و نى چون تو دلبرى
نى چون من است در همه عالم ستم کشى
نى چون تو هست در همه گيتى ستم گرى
پران شود ز زير کله زاغ زلف تو
تا بر پرد ز بر دل من چون کبوترى
زان زلف عنبرينت رخم چنبرى شود
تا پشت من خميده شود همچو چنبرى
گفتى چرا کشى سر زلف معنبرم
گويم که سازمش ز دل خويش مجمرى
گوئى که شکر منت آيد به آرزو
گويم حديث در دهنت باد شکرى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید