شماره ٣٥٧: بانگ آمد از قنينه کآباد بر خرابى

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بانگ آمد از قنينه کآباد بر خرابى
درياب کار عشرت گر مرد کار آبى
زان پيش کز دو رنگى عالم خراب گردد
ساقى برات ما ران بر عالم خرابى
گفتى من آفتابم بر رخنه بيش تابم
بس رخنه کرديم دل، در دل چرا نتابى
از افتاب ديدى بر خاک بوسه دادن
کو بوسه کآخر ار من خاک تو آفتابى
دانم که دردت آيد از شهد لب گزيدن
بارى کم از مزيدن چون گاز برنتابى
ز آن زلف عيسوى دم داغ سگيم بر نه
نقش صليب برکش چون داغ گرم تابى
خاقانى است و جانى يک باره کشته از غم
پس چون دوباره کشتى آنگه کجاش يابى
او راست طالع امروز اندر سخن طرازى
چون خسرو اخستان را در مالک الرقابى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید