شماره ٣٣١: اين چه شور است آخر اى جان کز جهان انگيختى

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اين چه شور است آخر اى جان کز جهان انگيختى
گرد فتنه است اينکه از ميدان جان انگيختى
معجز حسن آشکارا کردى و پنهان شدى
خوش نشستى چون قيامت در جهان انگيختى
آتش از شرم تو چون گل در خوى خونين نشست
زان خطى کز عارض آتش فشان انگيختى
ديده ام کافور کز هندوستان خيزد همى
تو ز کافور اى عجب هندوستان انگيختى
ز آن دل چون سنگ و آهن در دلم آتش زدى
پس به باد زلف از آتش ارغوان انگيختى
پشت بنمودى و خون ها راندى از مژگان مرا
تا ز روى خاک نقش پرنيان انگيختى
صبح گاهى ساز ره کردى و جانم سوختى
آن، چه آتش بود يارب کان زمان انگيختى
هم کمر بستى و هم آشوفتى زنبوروار
تا مرا زنبور خانه در روان انگيختى
اى بسا اشک و سرشکا، کز رکاب و زين خويش
از دل خورشيد و چشم آسمان انگيختى
موج ها ديدى که چون خيزد ز دريا هر زمان
سيل خون از چشم خاقانى چنان انگيختى
در تب هجرانش افکندى و آنگه مهر تب
از ثناى خسرو صاحب قران انگيختى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید