شماره ٣٢٨: کردى نخست با ما عهدى چنان که دانى

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کردى نخست با ما عهدى چنان که دانى
ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانى
راندى به گوش اول صد فصل دل فريبم
و امروز در دو چشمم جز جوى خون نرانى
آن لابه هاى گرمت ز اول بسوخت جانم
زيرا که همچو آتش، يک سر همه زبانى
از تو وفا نخيزد، دانى که نيک دانم
وز من جفا نيايد، دانم که نيک دانى
از خون من فرستى هردم نواله هجر
يک ره به خوان وصلم ناکرده ميهمانى
هستم بر آنکه خود را بى تو ز خود برآرم
هرچند مى سگالم تو نيز هم برآنى
خاقانى اين جفاها از تو عجب ندارد
کاخر نه در جهاني، پرورده جهانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید