شماره ٢٩٨: چه کرده ام بجاى تو که نيستم سزاى تو

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چه کرده ام بجاى تو که نيستم سزاى تو
نه از هواى دلبران برى شدم براى تو
مده به خود رضاى آن که بد کنى بجاى آن
که با تو داشت راى آن که نگذرد ز راى تو
دل من از جفاى خود ممال زير پاى خود
که بدکنى بجاى خود که اندر اوست جاى تو
مکن خراب سينه ام، که من نه مرد کينه ام
ز مهر تو برى نه ام، به جان کشم جفاى تو
مرا دلى است پر زخون ببند زلف تو درون
پناه مى برم کنون به لعل جان فزاى تو
مرا ز دل خبر رسد، ز راحتم اثر رسد
سحرگهى که در رسد نسيم دل گشاى تو
رخ و سرشک من نگر که کرده اى چو سيم و زر
تبارک الله اى پسر قوى است کيمياى تو
نه افضلم تو خوانده اي، به بزم خود نشانده اى
کنون ز پيش رانده اي، تو دانى و خداى تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید