شماره ٢٨٣: از عشق دوست بين که چه آمد به روى من

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
از عشق دوست بين که چه آمد به روى من
کز غم مرا بکشت و نيازرد موى من
از عشق يار روى ندارم که دم زنم
کز عشق روى او چه غم آمد به روى من
بارى کبوترا تو ز من نامه اى ببر
نزديک يار و پاسخش آور به سوى من
درد دلم ببين که دلم وصل جوى اوست
آه اى کبوتر از دل سيمرغ جوى من
زنهار تا به برج دگر کس بنگذرى
برجت سراى من به و صحرات کوى من
گستاخ برمپر که مبادا که ناگهى
شاهين بود نشانده به راهت عدوى من
بر پاى بندمت زر چهره که حاسدان
بى رنگ زر رها نکنندت به بوى من
خاقانى است جوجو در آرزوى او
او خود به نيم جو نکند آرزوى من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید