شماره ٢٦٥: تو را در دوستى رائى نمى بينم، نمى بينم

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تو را در دوستى رائى نمى بينم، نمى بينم
چو راز اندر دلت جائى نمى بينم، نمى بينم
تمنا مى کنم هر شب که چون يابم وصال تو
ازين خوشتر تمنائى نمى بينم، نمى بينم
به هر مجلس که بنشينى توئى در چشم من زيرا
که چون تو مجلس آرائى نمى بينم، نمى بينم
به هر اشکى که از رشکت فرو بارم به هر بارى
کنارم کم ز دريائى نمى بينم، نمى بينم
اگر تو سرو بالائى تو را من دوست مى دارم
که چون تو سرو بالائى نمى بينم، نمى بينم
نناليدم ز تو هرگز ولى اين بار مى نالم
که زحمت را محابائى نمى بينم، نمى بينم
در اين صحرا ز هر نقشى که چشم از وى برآسايد
بجز رويت تماشائى نمى بينم، نمى بينم
چگونه نغمه خاقانى نسازم عندليب آسا
چو او گل گلشن آرائى نمى بينم، نمى بينم
در اين ميدان جانبازان اگر انصاف مى خواهى
چو خاقانيت شيدائى نمى بينم، نمى بينم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید