شماره ٢٤١: نازى است تو را در سر، کمتر نکنى دانم

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نازى است تو را در سر، کمتر نکنى دانم
دردى است مرا در دل، باور نکنى دانم
خيره چه سراندازم بر خاک سر کويت
گر بوسه زنم پايت، سر برنکنى دانم
گفتى بدهم کامت اما نه بدين زودى
عمرى شد و زين وعده، کمتر نکنى دانم
بوسيم عطا کردي، زان کرده پشيمانى
دانى که خطا کردي، ديگر نکنى دانم
گر کشتنيم بارى هم دست تو و تيغت
خود دست به خون من، هم تر نکنى دانم
گه گه زنى از شوخى حلقه در خاقانى
خانه همه خون بيني، سر درنکنى دانم
هان اى دل خاقانى سر در سر کارش کن
الا هوس وصلش، در سر نکنى دانم
گرچه به عراق اندر سلطان سخن گشتى
جز خاک در سلطان افسر نکنى دانم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید